روز و شب قسمت 2(چهارشنبه 87 اردیبهشت 25 ساعت 9:18 صبح )
کی شود لحظه ی باریدن ابر؟
کی شود موقع روییدن دل؟
هنگام سحر کی برسد؟
تا مگر گریه ی ابر
این نوای غربت روشنی اش را بدرد؟
تا که شب، نرمی مهتاب را، نشکند؟
خسته ام، از رگبار
بسته ام، از اندوه
غم این خشکی و بی همنفسی
پر ز خون کرده دو چشم دل دریاها را
در افق، خورشید را می نگرم،
که چه سرخ
اشک بر دامن دریا ریزد
گوییا مهر پرافروغ به روز
از خدا خواهش برآمدن مهر حقیقی،ز مغرب دارد
دل من، عجب سنگ بزرگی شده است!
که دگر آتش این درد و غم عصر سکوت
اثری بر قفس شیشه ی قلبش نزند.
کاش ...کاش روزی برسد، که دگر
نفروشم به بهای لحظه ای خواب و خیال
خنده ی باران را
آبی و روشنی دریا را
و صدای نفس چلچله را، هرگز
ای کاش.....!
آسمان را همه آبی خوانند
ماهیان را همه قرمز
دست هامان خالیست
رنگ هامان پر رنگ
مگر صورتی مایل به یشمی چه عیبی دارد؟
ماهی برگردان، سوی چشمه، مگر چه رنگی دارد؟
باز کنید پنجره ی دل ها را
این زمین خاکی نیست
که گفته گل رز آبی نیست؟
آن صدای شرشر عاشقیش فریادیست
قناری زرد است؟
سبزی حنجره اش پس کجا خواهد رفت؟
و درختان قرمز
سرخی این تپش پی در پی
از هوایی تازه است
باغچه ای بی غنچه و زمستانی سرد
برف هایی پر از بی مشکی
عکس می گیرم
از همه زیبایی و نازیبایی باغ
رنگ هایم همه وارونه شدند
آری...
آری...چشم ها را باید شست
چشم هارا باید شست با آبی به روی چهره
مگر صورتی مایل به یشمی چه عیبی دارد؟!...
» Bijan ordoei
»» نظرات دیگران ( نظر)