شاگرد از استادش پرسید: عشق چیست؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور.
اما هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب
برگردی تا خوشه ای
بچینی.
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: چه آوردی؟
و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ!
هر چه جلوتر میرفتم خوشه های پر پشت تری می دیدم و به امید پیدا
کردن
پر پشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم.
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد گفت: به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور.
اما به خاطر داشته باش که باز هم نمی تونی به عقب برگردی!!
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
استاد از او ماجرا را پرسید و شاگرد در جواب گفت:
به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم.
به سبب آنکه ترسیدم اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.
استاد گفت: ازدواج یعنی همین
دگر مجنون نخواهم شد که لیلی رفت از دستم دگر
با کس نخواهم گفت من دیوانه ات هستم دگر حلاج عشقم را به مژگانت نیاویزم دگر باور
نخواهم کرد من دردانه ات هستم اگر چون بیژن عاشق به قعر چاه تو رفتم اگر فرهاد عشقم
را به کوی تو فرستادم به گیسویت قسم خوردم هنوزم عاشقت هستم به دل امید می دادم که
روزی بینمت اما تو هم ای دل زمن گمشو که عشقت رفت از دستم تو هم ای دل زمن گمشو که
عشقت رفت
کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه ی فردا
نبود کاش بودی تا برای قلب من زندگی این گونه بی معنا نبود کاش بودی تا لبان سرد
من بی خبر از موج و از دریا نبود کاش بودی تا فقط باور کنی بعد تو این زندگی زیبا
نبود
من کویری بی نشونم پر رمزم اگر چه خاموشم آی
ستاره قبله من باش که زیارت شده فراموشم آی ستاره آی ستاره آی ستاره پشت پرده ای
ابر تیره ای دوباره ناجی من باش امشب و هر شب تاج سر من باش
در تنهایی خلوت خود با خودکاری ارغوانی و تکه
کاغذسفیدی از تو و روزهای زیبا
یادها وخاطره های تو می نویسم. و می نویسم که چه
قدر دوستت دارم
می گویم به انتظارت خواهم نشست.
اگر نیایی هم مهم نیست.مهم این است که هنوز هم
دوستت دارم
و تا عمر دارم در یادم خواهی ماند .
بدان عشق عاشق از ندیدن کم نمی شه . دوستت دارم.
دوستت دارم بی نهایت.
تا قیامت